Friday, June 19, 2015

ايران-شعر- پدر خاک ـ ع. طارق


به گریه‌های پنهان و راز آلود علی که هم‌چنان از نای چاههای مدینه در باد پژواک می‌افکند وکسی را در تاریخ یارای ترجمان آن نیست.‏
چرا علی می گریست؟ ... نمی دانیم      ‏
تاریخ یارای ترجمان آن نیست.
چرا علی می‌گریست؟ نمی‌دانیم
شب از بام افق بر خاک می‌لغزید
طنینی از سکوت اما میان بغض گرم دشت جاری بود
در کوچه باغ ماه
نخل‌ها راز می‌نوشیدند
صدای شرشر آهستهى یک چشم
خواب را از یاد جهان می‌شست
صدای گریه یک مرد در تاریکی؟!
آه!... ای فرزند کعبه از چه می‌گریی به گوش چاه؟
مگر آنجا کسی درد آشنا هست؟
مدینه‌، خفته در هذیان گنگ داغباد بیابانی
کشیده پرده‌ها بر ظلمت بی‌موج
تو گویی آن طرفها خدایی نیست
‎ تو گویی ردپایی نیست‌، 
وايي نيست
نسیم آهسته دامان از شب تفتیده برچید
بیابان شد سراسر گوش یک حس
تپش، در قلب سرد سنگ
طبل کوبید
نهان از چشم اغیار
«علی» نجواکنان بود
زمین بود‌، آسمان هم
در آن سوی سکوت آسمانها‌، کهکشان هم
خدا را بر رخ از بغضی نشان هم
علی! آیا بجز چاهت نبود این‌جا کسی محرم؟
چه رازست این‌که گوشی فهم آن را آشنا نیست؟
جواب آمد
جوابی از دهان خامش چاه:
» آه!
حتی چاه‌، 
نیز محرم نیست»
چنان چشمان سرخ مرد‌،
آفتاب از شرق خونین سینه مالان‌، دست زرین در سحر شست
شب و راز و نگاه کهکشان از دامن صحرا سفر کرد
نخل‌ها دم در کشیدند
علی - چون سایه- تکبیری دگر را بر سر گلدسته بشتافت
کسی او را بنایافت
کسی هرگز ندانست او شب دوشین کجا بود
چرا آنجا‌، چرا آنجا‌، چرا بود؟
مگر آنجا -زبانم لال- میعاد خدا بود؟.

No comments:

Post a Comment