Monday, March 30, 2015

آمد بهار خرّم و آورد خرّمی وز فرّ نو بهار شد آراسته زمی1

آمد بهار خرّم و آورد خرّمی
وز فرّ نو بهار شد آراسته زمی1
نوروز اگر ‌چه روز نو سال است، روز کهنه‌ی قرن‌هاست. پیری است که سالی یک بار جامه جوانی می‌پوشد تا به شکرانه‌ی آن که روزگاری چنین دراز به‌سر برده و با این همه دمسردی زمانه تاب آورده است، چند روزی شادی کند. از این‌جاست که شکوه پیران و نشاط جوانان در اوست.
پیر نوروز یادها در سر دارد. از آن کرانه‌ی زمان می‌آید، از آنجا که نشانش پیدا نیست. در این راه دراز رنجها دیده و تلخیها چشیده است. اما هنوز شاد و امیدوار است. جامه‌های رنگ‌رنگ پوشیده است، اما از آن همه یک رنگ بیشتر آشکار نیست و آن رنگ ایران است.

درباره خلق و خوی ایرانی سخن بسیار گفته‌اند... از روزی که پدران ما به این سرزمین آمدند... تقدیر چنان بود که این قوم نگهبان فروغ ایزدی یعنی دانش و فرهنگ باشد. میان جهان روشنی که فرهنگ و تمدن در آن پرورش می‌یافت و عالم تیرگی که در آن کین و ستیز می‌رویید، سدّی شود. نیروی یزدان را از گزند اهریمن نگهدارد.

پدران ما از همان آغاز کار، وظیفه سترگ خود را دریافتند. زردشت از میان گروه برخاست و مأموریت قوم ایرانی را درست و روشن معین کرد، فرمود که باید به یاری یزدان با اهریمن بجنگند تا آنگاه که آن دشمن بدکنش از پا درآید.

ایرانی بار گران این امانت را به دوش کشید. پیکاری بزرگ بود. فرّ کیان، فرّ مزدا آفرید، آن فرّ نیرومند ستوده ناگرفتنی را به او سپرد بودند؛ فرّی که اهریمن می‌کوشید تا بر آن دست یابد.

گاهی فرستاده‌ی اهریمن دلیری می‌کرد و پیش می‌تاخت تا فرّ را برباید. اما خود را با پهلوان روبه‌رو یافت و غریو دلیرانه او به گوشش می‌رسید. اهریمن گامی واپس می‌نهاد. پهلوان دلیر و سهمگین بود.

گاهی پهلوان پیش می‌خرامید و می‌اندیشید که، دیگر، فرّ از آن اوست. آنگاه شبیخون می‌آورد و نعره‌ی او در دشت می‌پیچید، پهلوان درنگ می‌کرد. اهریمن سهمگین بود.

در این پیکار روزگارها گذشت و داستان این زد و خورد افسانه شد و بر زبانها روان گشت، اما هنوز نبرد دوام داشت. پهلوان سالخورده شد، فرتوت شد، نیروی تنش سستی گرفت. اما دل و جانش جوان ماند. هنوز اهریمن از نهیب او بیمناک است. هنوز پهلوان دلیر و سهمگین است.

این همان پهلوان است که هر سال جامه رنگ‌رنگ نوروز می‌پوشد و به یاد روزگار جوانی شادی می‌کند.

...
کمتر ملتی را در جهان می‌توان یافت که عمری چنین دراز به‌سر آورده و با حوادثی چنین بزرگ روبه‌رو شده و تغییراتی چنین عظیم در زندگیش روی داده باشد و پیوسته، در همه حال، خود را بیاد داشته باشد و دمی از گذشته و حال و آینده‌ی خویش غافل نشود.

...
کدام ملت دیگر را می‌شناسیم که به گذشته خود، به تاریخ باستان خود، به آیین و آداب گذشته خود بیش از این پای‌بند و وفادار باشد؟ این جشن نوروز که دو سه هزار سال است با همه‌ی آداب و رسوم در این سرزمین باقی و برقرار است، مگر نشانی از ثبات و پایداری ایرانیان در نگه‌داشتن آیین ملی خود نیست؟ 

نورز یکی از نشانه‌های ملّیت ماست. نوروز یکی از روزهای تجلّی روح ایرانی است، نوروز برهان این دعوی است که ایران، با همه‌ی سالخوردگی، هنوز جوان و نیرومند است.

در این روز باید دعا کنیم. همان دعا که سه هزار سال پیش از این زردشت کرد:
«
منش بد شکست بیابد.
منش نیک پیروز شود.
دروغ شکست بیابد.
راستی بر آن پیروز شود.
خرداد و مرداد بر هر دو چیره شوند.
بر گرسنگی و تشنگی.
اهریمن بدکنش ناتوان شود.
و رو به گریز نهد».
و نوروز بر همه‌ی ایرانیان فرخنده و خرّم باشد.

No comments:

Post a Comment